عشق خوناشام 🩸🥀[12]
درو باز کردم و با کوک مواجه شدم
کوک:امم ا.ت می خوای باهم بریم بیرون یکم بگردیم
ا.ت:منو تو
کوک: اره میدونی خوشمیگذره
ا.ت:باشه یدقیقه وایستا الان بیام
سریع آماده شدم یکم آرایش کردم خیلی داف شدم رفتم بیرون باهم رفتیم رستوران غذا خوردیم و بعد رفتیم دم دریاچه که دیگه تقریبا یخ زده بود
کوک:میگم که ا.ت *دستامو تو دستاش گرفت و گفت * من خیلی از تو خوشم آمده و و می خواهم ببینم که میخوای که دوست دخترم باشی
حرفاش خیلی شکم کرد قبل از اینکه بتونم حرفی بزنم آمد جلو و لبامو بوسید اولش همکاری نمیکردم ول بعدش منم همکاری کردم بعد از ۲مین ازم جدا شد گونه هام سرخ شده بود کوک ی لبخند دختر کش بهم زد منو براید استایل بغل کرد برد سمت اتاقش و الله اکبر
این داستان ادامه دارد
پایان فصل اول....
کوک:امم ا.ت می خوای باهم بریم بیرون یکم بگردیم
ا.ت:منو تو
کوک: اره میدونی خوشمیگذره
ا.ت:باشه یدقیقه وایستا الان بیام
سریع آماده شدم یکم آرایش کردم خیلی داف شدم رفتم بیرون باهم رفتیم رستوران غذا خوردیم و بعد رفتیم دم دریاچه که دیگه تقریبا یخ زده بود
کوک:میگم که ا.ت *دستامو تو دستاش گرفت و گفت * من خیلی از تو خوشم آمده و و می خواهم ببینم که میخوای که دوست دخترم باشی
حرفاش خیلی شکم کرد قبل از اینکه بتونم حرفی بزنم آمد جلو و لبامو بوسید اولش همکاری نمیکردم ول بعدش منم همکاری کردم بعد از ۲مین ازم جدا شد گونه هام سرخ شده بود کوک ی لبخند دختر کش بهم زد منو براید استایل بغل کرد برد سمت اتاقش و الله اکبر
این داستان ادامه دارد
پایان فصل اول....
۲.۱k
۲۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.